زندهتر از تو کسی نیست، چرا گریه کنیم؟
مرگمان باد و مباد آنکه ترا گریه کنیم؟
هفت پشت عطش از نام زلالت لرزید
ما که باشیم که در سوگ شما گریه کنیم؟
رفتنت اینه آمدنت بود، ببخش
شب میلاد تو تلخ است که ما گریه کنیم
ما به جسم شهدا گریه نکردیم، مگر
میتوانیم به جان شهدا گریه کنیم؟
گوش جان باز به فتوای تو داریم، بگو
با چنین حال بمیریم و یا گریه کنیم؟
ای تو با لهجه خورشید سراینده ما
ما ترا با چه زبانی به خدا گریه کنیم؟
آسمانا! همه ابریم گره خورده به هم
سر به دامان کدام عقدهگشا گریه کنیم؟
باغبانا! ز تو و چشم تو آموختهایم
که به جان تشنگی باغچهها گریه کنیم.
شعر از محمد علی بهمنی- کتاب "تا صبح اشراق" (در منقبت و سوگ امام خمینی ره)
مرگمان باد و مباد آنکه ترا گریه کنیم؟
هفت پشت عطش از نام زلالت لرزید
ما که باشیم که در سوگ شما گریه کنیم؟
رفتنت اینه آمدنت بود، ببخش
شب میلاد تو تلخ است که ما گریه کنیم
ما به جسم شهدا گریه نکردیم، مگر
میتوانیم به جان شهدا گریه کنیم؟
گوش جان باز به فتوای تو داریم، بگو
با چنین حال بمیریم و یا گریه کنیم؟
ای تو با لهجه خورشید سراینده ما
ما ترا با چه زبانی به خدا گریه کنیم؟
آسمانا! همه ابریم گره خورده به هم
سر به دامان کدام عقدهگشا گریه کنیم؟
باغبانا! ز تو و چشم تو آموختهایم
که به جان تشنگی باغچهها گریه کنیم.
شعر از محمد علی بهمنی- کتاب "تا صبح اشراق" (در منقبت و سوگ امام خمینی ره)
نویسنده » » ساعت 1:45 صبح روز جمعه 89 خرداد 14